محمد جاسمیمحمد جاسمی، تا این لحظه: 18 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
مرسانا مرسانا ، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

مثل هیچکس

خدای من معجزه شد ....

1392/8/16 12:40
نویسنده : مامان
851 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم الان که محرم شروع شده یاد یه خاطره افتادم که تقربیا مصادف شد با محرم  که نمیدونم اسمش رو تلخ بزارم یا شیرین ولی هر چی که بود به لطف خدا ختم به خیر شد وجریان از این قراره که

وقتی دقیقا سه سالت بود مدام گیر دادم که باید بببریمت چشم پزشک که یه وقت خدایی نکرده مشکل بینایی نداشته باشی .جونم برات بگه اینجا یه دکتر هست به اسم اقای جمالی واسه این اسمش رو مینویسم که اگه کسی از ایلام این پست رو خوند نره پیش جناب دکتر معروف شهرمون که از پزشکی فقط اسمش رو یدک میشه، بگذریم .گفتم که تصمیم گرفتیم ببریم دکتر که ا ی کاش هرگز قدم از قدم برنمیداشتیم واون عصر لعنتی با دستای خودمون دردسر درست نمیکردیم به یه مکافاتی تونستم برات نوبت بگیرم ولی نمیدونم چرا همش دلم شور میزد واروم وقرار نداشتم کلا اعصابم بهم ریخته بود تا این که نوبتت شد ورفتیم داخل بماند که سه چهار نفری داشتن همزمان ویزیت میشدن دکتر هم ما رو بدون اینکه علت مراجعه رو بپرسه فرستاد پشت دستگاه وشروع کرد به معاینه وقتی کارش تموم شد با یه تاسفی سر تکون داد که نگو... بعد شروع کرد به حرف زدن هر یه کلمه ای که میگفت مثل اینکه اب یخ بریزن رو سرم تمام بدنم یخ زد تشخیص اقای دکتر این بود که شما شدید تنبلی چشم داری وهردو چشمت هم ضعیفه  و یه عالمه هم حرف بار ما کرد که چطور متوجه نشدیدو اینقدر دیر پیگیری کردید .وگفت که باید حتما چشم چپت به مدت 6 ماه بسته بشه ویه عینک هم برات نوشت .وای خدای من الانم که چند سال از اون روز میگذره ودارم مینویسم بازم بدنم یخ شده نمیدونم اونایی که بچه هاشون با بیماریهای صعب العلاج دست وپنجه نرم میکنن چه جوری روزگار سر میکنن .توی یه لحظه همه جا برام مثل شب سیاه وتاریک شدواصلا نتونستم جلوی اشکام رو بگیرم همونجا زدم زیرگریه ،هر کی اونجا بودبه ما نگاه میکرد وبرامون دل میسوزوندوخدارو شکر میکردن که جای مانیستن .عینک ساز همون جا بود ودکترما رو معرفی کردو خیلی زود کار مون رو راه انداخت وبرگشتیم خونه وتا خود صبح من فقط به چشمای تو نگاه میکردم واشک ریختم خدا اون روز رو برای هیچ مادری نیاره که بفهمه بچش مشکل داره ،چه شب بدی بود مگه صبح میشد.خلاصه بعد از چند روز عینک اماده شد و دردسر جدید ما هم شروع شد مگه میزاشتی عینک رو چشمت باشه همش میگفتی نمیخوام وپرتش میکردی .منم شب وروزم شده بود گریه وزاری ودعا .ماه محرم هم شروع شده بود و هر شب من می رفتم هیات ونذر ونیاز ودست به دامان این امام واون امام والتماس که خدایا سلامتی پسرم رو بهش برگردون بس که گریه میکردم صورت تو هم که بغلم میخوابیدی با اشک چشمم خیس میشد ،میگن هر کی اشک چشمش رو که برای امام حسین ریخته بکشه همونجایی که درد میکنه یا مشکل داره  خدا به حرمت امام حسینش شفاش میده ، خیلی حال وروز بدی داشتم ،خدایا به حق مظلومیت امام حسین خودت نگهدار بچه هامون باش.تا این که بابا گفت نمیتونم قبول کنم که چشماش اینقدر وضعشون خرابه باید ببریم پیش چند تا دکتر دیگه حالا منم هی اصرار میکردم مگه دکتر از این بهتر سراغ داری گفت :بالاخره اگه اینقدر مشکلش اساسی باشه هر دکتری میتونه تشخیص بده .بعد رفتیم پیش اقای سلمانی پور همون دکتر معروف خودت که خدا خیرش بده همیشه بهترین مشاور برای ما بوده ماهم کل قضیه رو براش تعریف کردیم ،اونم یه دکتر دیگه معرفی کرد ومعرفی نامه داد که خارج از نوبت تو رو ویزیت کنه .بعد از معاینه دکتر گفت :اصلا مشکل تنبلی نداره و خیلی کم در حد 25صدم ضعیفی داره که تا 1 درجه نیازبه عینک نداره وتا سن 8سالگی بینایش کامل میشه وجای هیچگونه نگرانی نداره .بابا گفت بازم ببریم پیش یکی دیگه ببینیم نظر اون چیه دکتر بعدی اقای علی مقصود لو تازه اومده بود ایلام جوان بود ومعلوم بود با عشق پزشکی قبول شده نه با سهمیه، اونم حرف دکتر دوم رو تکرار کرد و گفت خیلی از بچه ها اینجورین وازمون خواست برات اصلا ازعینک استفاده نکنیم وخدا رو شکر کرد که فقط دو سه روز روی چشمت بوده نه بیشتر وگفت توی این سن بهتره چشمش به عینک عادت نکنه تا زمانی که بینایش کامل میشه ودرصد زیادی از بچه ها تا قبل از 8سالگی بهبودی کامل حاصل میکنن .البته علائم تابلو رو هم ازت پرسید وتوهم تونستی بیشترشون رو درست جواب بدی و تاکید کرد لازم نیست مرتب ببرید این دکتر واون دکتر چون این بچه هست وزیر دستگاه تکون میخوره برای همین نمره چشمش رو با خطا نشون میده وفقط تشخیص درست علائم میتونه توی این سن کم ،ملاک باشه .مگه دل ما اروم میگرفت از اون روزکارمون شده بود  هر جا مطب چشم پزشک میدیدم تو رو میبردیم پیشش وخوشبختانه همشون از سلامت چشمای قشنگ تو میگفتن نمیدونم واقعا مشکلی بوده وخدا وامام حسین شفات دادن یا نه فقط خطای پزشکی بودولی هرچی بود مثل یه معجزه بود . منم همه نذرام رو برات ادا کردم و میلاد اقا اما رضا هم بردمت پابوس اقا ،البته به خاطر کار بابا ،مجبور شدیم من وتو تنهایی بریم زیارت .  خدایا صد هزار بار شکرت که دو باره لبخند رو به خونمون برگردوندی ودوباره دلمون رو شاد کردی .الانم هر شش ماه یکبار تو رو میبریم برای معاینه که خوشبختانه تا به امروز مشکلی نداشتی .من خودم شخصا حاضرم بدترین شرایط رو تحمل کنم فقط ((محمدم ))تو کوچکترین مشکلی نداشته باشی وهمیشه از خدا میخوام که منو با تو  امتحان نکنه ،هنوز عینکت رو نگه داشتم تا اگه یه زمانی یادم رفت شکر خدا رو به جا بیارم یادم بیفته که چه روزگار تلخی داشتم که خدا بازم مثل همیشه کمکم کرد .خدا جون خیلیییییییییییییی دوست دارم که همیشه توی بد ترین شرایط به دادم میرسی وتنهام نمیزاری هر چند بنده خوبی نیستم وروسیاهم...........بزرگیت وشکررررررررررررر.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (35)

عاطفه مامان الای
16 آبان 92 13:43
سلام عزیزم خدا رو شکر که پسرت چشاش سالمه امان از دست بعضی از دکترا
پسرت خیلی شبیه خواهر زاده منه خدا حفظش کنه


ممنون، خدا الی جون وخواهر زادتون رو براتون حفظ کنه .
مهسا
16 آبان 92 14:01
از این دکترهایی که فقط اسم دارن، کم نیست. یا دکتر سهمیه ای...دنیا دار مکافات هست...من شدیدا اعتقاد دارم. یه روزی نتیجه این کاراشون رو خواهند دید...دیر یا زود...

خدا رو شکر که الان مشکلی نیست. ایشالا همیشه شاد و سالم کنار هم باشید.


امان از دست این دکترها ،متاسفانه شجاعت این رو که بگن نمیدونیم مشکل چیه رو ندارن ،یا لااقل به یه دکتر دیگه معرفی کنن.


مامان سمانه
16 آبان 92 14:31
ای وای!تا چندخط آخر با استرس خوندم مطلبتو!!
خداروشکر،ایشالا به حق اسمش همیشه سالم باشه گل پسر


ممنون عزیزم از دعای قشنگت.
مامان هدی
16 آبان 92 15:42
سلام


از خدا براتون آرزوی سلامتی و طول عمر دارم.


ان شاءالله همیشه سایه بزرگتر ها روی سرمون باشه.
موفق باشی.

ممنون عزیزم شما لطف دارین ،خوشحالم دوستای خوبی مثل شما دارم .


پریسا مامان کیان
16 آبان 92 16:03
ای وای عزیزم چه استرسی کشیدی. چقدر از خوندن این مطلب ناراحت شدم.
خدا رو شکر که محمدمون سالمه. خدا مریضی و قضا وبلا رو ازش دور کنه.
یکی از دوستام تو تهران بهد از سالها باردار شده. تو آخر شش ماهگی یه دکتر مشهور احمقققققققققققق تشخیص داده رحم داره عفونت میکنه و اونقدر همسر دوستم رو ترسونده که اگه همین امروز بچه در نیاد مادرش میمیره. خلاصه دوستم رو با چه وضعی فوری بردن اتق عمل و بچه رو زنده زنده کشتن. میگفت وقتی به زور با پا بچه رو کشیدن بیرون هنوز داشت دست و پا میزد.
بعد حالا فهمیدن که تشخیص اشتباه بوده و با دارو مشکلش حل میشده.
کی پاسخگو باید باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
احتمال دوباره باردار شدن دوستم خیلی کمه. دلت پاکه مامان محمد جونم. براش تو این محرمی دعا کن


قربونت برم ،خدا نکنه کسی توی اون شرایط من گیر کنه خیلی زجر اور بود ،بیشتر دکترا معذرت میخوام با مریضاشون مثل موش ازمایشگاهی رفتار میکنن باید در اینجور مطبهایی رو گل بگیرن معلوم نیست یه بدبخت دیگه کی گرفتار این جور ادما میشه ،باور کن عزیزم ما داریم چوب کارای خودمون رو میخوریم به خیال اینکه یه دکتر اسمش در رفته ساعتها میشینیم تا بلکه نوبت بهمون بدن .منم برای سلامتی دوستتون دعا میکنم ایشالا که امام حسین به حق رقیه 3 سالش وعلی اصغر 6 ماهش یه نی نی سالم بهش بده الهی امین .
شیرین مامان شادلین
16 آبان 92 16:26
سلام واییییی از دست دکترهای نفهم که همه یه جوری به دامشون میافتن منم چند بار به چنین دکترهایی برخوردم به خدا میسپورمشون خدا رو شکر که به خیر وسلامتی گذشتع


ممنون عزیزم ،ولی اگه کسی واقعا پاسخگو بود بازم خیالی نبود ادم بیشتر حرصش وقتی میگیره که کسی رسیدگی نمیکنه .
madarkhanomi
16 آبان 92 18:56
عجب!!!
چی کشیدی....

بیمار: دکتر جون دستم به دامنت ، دیگه تحمل این درد رو ندارم ، بکش منو ، راحت بشم.
دکتر : آقا جان من خودم کارمو بلدم ، شما لازم نیست یادآوری کنی !


ممنون از طنزتون که در مورد بعضی از دکترا واقعا همینطوره .
خاله فریبا
16 آبان 92 20:43
خدا رو صد هزار مرتبه شکر. ان شاالله همه بچه ها سالم و تندرست باشن


ممنون خاله ایشالا .
مامان پارسا و پرهام
16 آبان 92 21:06
ای داد و بیداد از دست این دکترای به ظاهر دکتر و در باطن ................


امان از دستشون که با نا بلدیشون این همه شوک به ادم میدن.
زهره(مامان فاطمه)
17 آبان 92 1:05
الهی بمیرم مامانی چی کشیدی کاملا درکت میکنم.منم یه مشکلی مشابه داشتم اینکه فاطمه رو پارسال بردم چشم پزشکی چون موقع تولد تو دستگاه بود چشمهاش معاینه بشه که معاینه کرد وگفت چشم هاش سالمه ولی از همون روز از دستگاههای الودش چشمها های دخترم یه ویروسه خیلی بد گرفت که مسری هم بود وتمام خانوادم ازش گرفتن وخلاصه یه سه ماهی همه خانواده خودم وهمسرم باهاش درگیر بودیم


قربونت برم ما تا دکتر سهمیه ای داریم حال وروزمون از این بهتر نیست کو دکتری که با دود فانوس پزشکی رو گرفته باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان پارسا و پرهام
17 آبان 92 1:13
مامانی انقدر از خوندن این مطلب ناراحت شدم که یادم رفت بگم قالب جدید مبارک


عزیزم اولش نمیخواستم که خاطرات تلخ زندگیمون رو بزارم ولی بعد که فکرشو کردم دیدم لزومی نداره تلخی روزگار رو از یاد برد بالاخره زندگی پستی وبلندی داره واین ماییم که باید سربلند از میدون بیایم بیرون .
مامان شاران
17 آبان 92 15:00
عزیزم خداروشکر
که محد عزیزم سلامته
انشالله همه بجه ها سلامت باشند


ممنون ،ایشالا
خاله حسنا
17 آبان 92 19:27
وای چه خاطره جالب و قشنگی. درسته تلخ بود اما اخرش به خیری تموم شد خدا اخر همه قصه ها رو به خوبی و خوشی بگذرونه مهم اینه که آقا محمد دو تا چشای قشنگ و ناز داره و میتونه هر روز مامان باباش رو ببینه


بله خدا رو شکر به خیر گذشت .
مامان حمیدرضا
17 آبان 92 21:42
الهی چه زجری کشیدی ایشالاکه محمدی همیشه سالم باشه


ممنون ،فکر کنم تلخترین خاطره زندگیم بود .
مامان آلما
18 آبان 92 7:35
خدا رو شکر که به خیر گذشتاینجور دکترا زیادن فقط باید خدای نکرده یه اتفاق بیفته تا تشخیص بدی کدوم خوبه کدوم بد.
البته در جواب جمله ای که گفته بودین کو دکتری که با دود فانوس پزشکی رو گرفته باشه باید بگم داداش خودم جز همونایی که با دود فانوس مدرکشو گرفته. از این دست دکترا هم پیدا میشن.


ممنون از این که اومدید پیشمون ،صد البته که دکتر خوب زیاد هست ،پسرعموی خودم وهمسرش هم پزشکن واونا هم با سعی وتلاش مدرک گرفتن ولی متاسفانه ایلام نیستند.
مامان پارسا
18 آبان 92 9:50
خدا رو شكر كه مشكلي واسه چشماي قشنگ محمد جون پيش نيومده واسه دعاهاتم الهي آمين منم از خدا ميخوام هيچ وقت هيچ وقت به وسيله بچه ها هيچ پدر و مادري رو امتحان نكنه


ممنون عزیزم ،ایشالا همیشه همه بچه هامون تنشون سالم ودلشون شاد باشه .
مامان آنیساوپریسا
18 آبان 92 9:50
سلام دوست عزیزخدا رو شکر که به خیر گذشته.انشاالله محمد جان همیشه سالم و سلامت باشه


ممنون عزیزم، شما لطف دارین .
مامان معین
18 آبان 92 9:51
خدارو هزار مرتبه شکر که محمد سالمه . خدا همیشه برات حفظش کنه . همیشه سالم و سلامت زیر سایه پدر و مادر باشه


ممنون دوست خوبم .
مامان آنیتا
18 آبان 92 10:43
خدارو شکر که چشمهای خوشگل گل پسرت سالمه.الهی که همه بچه ها همیشه صحیح و سالم باشن


ممنون ،الهییییییییییییییییییییییی امییییییییییییییین.
(زهره)مامان فاطمه
18 آبان 92 11:50
بایه عالمه پست جدید آپم
خصوصیتو چک کن


چشم عزیزم الان میام ،چه عجب زرنگ شدی .
هدیه
18 آبان 92 12:34
سلاام دوست خوبم ببخشین عزیزم حواسم نبود شرمندم عززم چه زود رفتی خانومی


یهو قطع شد شما هم ببخشید .
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
18 آبان 92 12:36
خدا ذلیل کنه همچین دکترایی رو که شفا نمیدن که هیچ کور میکننخدا رو شکر به خیر گذشت


ایشالا ریششون از روی زمین کنده بشه .ممنون گلم .
Mahsa
18 آبان 92 14:06
آخی قربون چشای خوش رنگت برم عسیسم،
مامانی چی کشیده واسه چشات محمدجون!…
همه ی بابا و مامانا همینن، قربون دلای مهربونشون…
امیدوارم بتونیم یه کوچولو هم که شده مهربونیاتونو جواب بدیم و قدرتونو اونطور که "باید" بدونیم.


ممنون عزیزم که مرتب بهمون سر میزنید ،همین که بچه ها سالم باشن وموفق ما دیگه چیزی نمیخوایم .
Mahsa
18 آبان 92 14:09
خاله جوووووونی؟
پ این وبلاگ پسرعمو چی شد؟؟؟
دلم تنگیده براش


عزیزم یکی براش درست کردم ولی متاسفانه مامانش نتونست مدیریت کنه منم حذفش کردم .
مامان آرتا و آرتین
18 آبان 92 14:19
وای عزیزم چی کشیدی!!!!!!!!خدا رو شکر که چشای قشنگ گل پسری سالمه

متأسفانه از این جور دکترا زیاد داریم




ممنون که اومدید پیشمون بازم بهمون سر بزنید خوشحال میشیم .اخه قربونت برم ادرسم که نزاشتی ما بیایم پیشتون .


Mahsa
18 آبان 92 14:48
و9ای چ بد شد…
بابا زن عمو جون پسرت دل مارو بدجور برده ناز!
مث پسرعموجونش!
جفتjشون ماهن،خیلی دوسیشون دالم7


شما لطف دارین، منم نمیتونم زیاد ازش بنویسم والا خودم مدیریتش میکردم .
مامان امیرحسین
18 آبان 92 15:18
اخه ... چی کشیدی.
خدا را شکر که به خیر گذشته .


ممنون گلم ،ایشالا هیچکی توی اون شرایط گیر نکنه .
مامان اسرا
18 آبان 92 15:25
خدا را شکر انشاءا... هیچ وقت خدا ما مادر ها رو با بچه هامون امتحان نکنه این دعای همیشه منم هست. انشاء ا... محمد جان همیشه صحیح وسالم باشه.


ممنون ،خیلی برای اسرا جون ناراحت شدم بازم خدارو شکر بخیر گذشت ،ایشالا همیشه سالم وتندرست باشن .
مامان لنا
18 آبان 92 16:49
خداروشکر عزیزم به خیر گذشت.
خیلی ناراحت شدم.متاسفانه جامعمون پر از اینجور افراد شده و کاریش هم نمیشه کرد.
به هر حال امیدوارم محمد عزیزم همیشه سلامت و شاد باشه.
عزیزم اگه میشه رمزرو به من هم لطف کن.البته اگه ممکنه.


ممنون عزیزم ایشالا هیچوقت برای کسی مشابه این مشکل پیش نیاد .
مامان آلما
18 آبان 92 21:44
*.¸.*´ ¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨) (¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`• _____****__________**** ___***____***____***__ *** __***________****_______*** _***__________**_________*** _***____من آپم____________*** _***______مشتاق نیم نگاهی_*** __***_______هرچند گذرا____*** ___***_________________*** ____***______________ *** ______***___________*** ________***_______*** __________***___*** ____________***** _____________*** ______________*(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨ ¸.•*´¨)¸.•*´¨)¸.•*
ستاره
18 آبان 92 23:37
خدا رو شکر. ایشالا همه نینی ها سالم و سرحال باشن و سایه پدر و مادر بالای سرشون باشه. الهی امین


ممنون از دعای خوبتون واز اینکه به ما سر زدید خوشحال شدیم .
مامان ابوالفضل وفاطمه زهرا
19 آبان 92 8:35
سلام، خدارو شکر که چشای محمد جان مشکلی نداره ، از این دکترا همه جا هست امیدوارم هیچ بچه ای گذرش به مطب این مدل دکترا نیفته.
در ضمن فالب جدبد مبارک


ممنون عزیزم ،ایشالا هیچوقت بچه ها مریض نشن.
سمی
19 آبان 92 12:58
سلام


ایشاله محمد جان همیشه سلامت وتندرست باشه زیر سایه مامان وباباش.

ممنون عزیزم،خدا مهسا جون رو براتون حفظ کنه .
مامی آرشیدا
20 آبان 92 23:10
خداروشکر
مامان
پاسخ
ممنون که بهمون سر میزنید .
مامان اهورا(نرگس)
24 آبان 92 11:34
از این دکترا کم نیست متاسفانه!!!!! خدا رو شکر که پسلی مون سالمه...
مامان
پاسخ
خدا رو شکر این دفعه بخیر گذشت .
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مثل هیچکس می باشد