ماجراهای گوشی های آقا محمد
یه مدتی بود که بخاطر کسالتی که داشتم نتونستم بیام وازشیرین کاریهای محمد چیزی ثبت کنم والان تا جایی که بتونم وحضور ذهن داشته باشم سعی میکنم بنویسم الان که فکرش رو میکنم احساس میکنم حتی جمله هام رو بدون تمرکز مینویسم فقط به صرف اینکه خاطره این روزها به یادگار بمونه پس یه وقت نگید بی سوادم وبلد نیستم بنویسم
این گل پسر ما از عید92 تا الان مدام گیر داده بود که گوشیم خیلی ساده هست واصلا ازش استفاده نکرد در صورتی که برای رفتن به آموزشگاه زبان همیشه باید همراهش میبود تا در صورت زودتر تعطیل شدن بهمون زنگ میزد که بریم دنبالش ولی این پسر ما حاضر میشد اونجا معطل بشه ولی گوشیش رو نبره خوب یه جورایی هم راست میگفت خیلی براش تکراری شده بود آخه از پیش دبستانی تا الان نتونسته بود عوضش کنه وواسه همین دلش رو زده بود ودیگه ازش استفاده نمیکردبابایی هم بر خلاف میل من تصمیم گرفت براش یه گوشی که حداقل امکانات رو داشته باشه براش بگیره ولی بازم این پسر شیطون ما اصلا زیر بار نرفت ویه گوشی گلکسی میخواست چون خیلی هم به عکاسی وفیلمبرداری علاقه داره واسه همین تقریبا سه ماه پیش بابایی تسلیم محمد شد ویک گوشی گلکسی براش خرید وتا چند روز شب وروز کارش شده بود بازی با این گوشی جدید تا جایی که منو مجبور میکرد گاهی استفاده از گوشی رو به علت استفاده بیشتر از حد مجاز محروم کنم ولی خدا رو شکر به مرور استفاده درست رو یاد گرفت و دیگه طرفش زیاد نمیره هر چند اگه خودم هم بودم مطمئنا تا چند روز خیلی برام جذاب بود که باهاش کار کنم ولی استفاده زیاد برای اون توی این سن اصلا صلاح نیست تا اینجای کار که مشکلی نبود مشکل ما از زمانی شروع شد که این پسر دیجیتال ما بعد از سه ماه از این گوشی هم خسته شده وچون عموش گوشیش رو عوض کرده اینم میخواد اونو زیر قیمت بفروشه وبا یه گوشی ایفون عوض کنه که فکر کنم قیمت خرید اصلش تقریبا 2ونیم میلیون باشه ومن هم باید هر جور شده اونو متقاعد کنم که دیگه اجازه این کار رو نداره وهر چقدر مخالفت کنه و لج وقهر تاثیری نداره ودیگه این اجازه رو بهش نمیدم وهمون اول هم اشتباه کردم که کوتاه اومدم هرچند همون اول هم پیش بینی میکردم که همچین عواقبی رو داشته باشه ولی پدر وپسرموفق شدن ومن هم چاره ای جز موافقت نداشتم ،حالا موندم چطوری قانعش کنم که دیگه شدنی نیست .