دومین مسافرت ...
همونطور که قبلا گفتم توی یه اقدام غیره منتظره بابا تصمیم گرفت دور دوم تعطیلات نوروزی مارو دوباره ببره مسافرت .با وجودی که خونه دایی رفته بودن شیراز خونه مادرزنش نمیدونم کی برنامه ریزی کرده بودن که ما چیزی نفهمیدیم .
صبح روز یکشنبه به سمت تهران حرکت کردیم وتوی راه هوای همدان گرد وخاک شدیدبود وماکه همیشه برای نهار توی همدان یا اسد آباد توقف میکردیم این بار شدت باد به حدی بود که اصلا نمیشد پیاده شد، ما هم متاسفانه برای اولین بار چادر مسافرتی همراهمون نبود. خوشبختانه هلال احمر همدان برای مسافرهای نوروزی مثل بقیه جاها چادر بر پا کرده بود اونم دقیقا توی مسیر واصلا لازم نبود کلی بگردیم تا ستاد اسکانشون رو پیدا کنیم ما هم از خدا خواسته رفتیم توی یکی از چادرها ونهار وخوردیم وکمی هم استراحت کردیم اینم نمایی از چادرهای هلال احمر که شدت باد به حدی بود که پسر مارو یه وری کرده
حول وحوش ساعت 5 بود که رسیدیم خونه دایی بعد از خوردن چای وعصرانه با وجود بارندگی رفتیم خرید .هوا فوق العاده خوب بود ،کلی خرید بهمون چسبید صبح روز بعد زن دایی زحمت کشید نهار درست کرد وبا خودمون بردیم بیرون .اول از همه رفتیم مولوی وشوش وکمی خرید کردیم بعدش رفتیم جمهوری وخیابون امیر اکرم تا برای نی نی سیسمونی بخریم که متاسفانه رنگ مورد پسند ما برای 16 فروردین آماده میشدبقیه هم یا رنگشون خوب نبود، یاکلا ست کاملش رومیفروختن .محمد وباباودایی وقتی دیدن ما چیزی نمیخریم ما رو اونجا گذاشتن وخودشون رفتن پاساژعلاءالدین برای خرید قاب گوشی محمد که قبلا شکسته بودکه خوشبختانه اوناموفق به خرید شده بودن . بعد رفتیم پارک ونهار خوردیم . مقصدبعدی امام زاده حسن بودوهمونجا برای دخملی وپسر عموامیدسیسمونی تهیه کردیم البته بیشترشون سلیقه محمد جون بودوخودش هم چند تیکه برای خواهرش خرید کرد.
روزبعد رفتیم هایپراستار واونجا کلی خرید کردیم وبعدش دوباره رفتیم امامزاده حسن ایندفعه من ومحمد رفتیم زیارت چون روز گذشته محمد برای خرید عجله داشت واجازه نداد اول بریم زیارت
شب هم خونه پسرخاله مامانی اومدن دیدنمون که حسابی خوش گذشت وساعت نزدیک 1ونیم شب خونه خاله اومدن خونه دایی وتا ساعت 4 صبح همگی بیدار بودیم صبح هم سیزده بدر بود که همه با هم همونجا رفتیم بیرون .عصرهم خاله اینا برگشتن ایلام.
روز14 فرودین هم رفتیم امامزاده صالح که چون شهادت حضرت فاطمه بود خیلی شلوغ بودحالا اگه گفتین چرا محمد اینهمه ناراحته ؟؟؟؟؟
چون دیگه خونه خاله اش نیستن تا بریم خونشون .
صبح روز جمعه(15فروردین) حرکت کردیم به سمت ایلام که جاده خیلی شلوغ بود
وساعت 3:30رسیدیم خونه که عمه فرشته زنگ زد وگفت خودم شام یه چیزی درست میکنم براتون میفرستم، اونم قورمه سبزی درست کرده بودوبا مخلفات برامون فرستاد.طبق معمول پایان هر مسافرت ،بعد از شام رفتیم خونه بابایی وسیسمونی رو تحویل زن عمو دادیم .
حالا اگه تونستید حدس بزنید چرا محمد توی این دو مسافرت فقط یه لباس تنشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اینم خودش کلی ماجرا داره که حتما باید یه پست بهش اختصاص داده بشه ایشالا سر فرصت جریانش رو مینویسم .
واما16فروردین عمه فهیمه عازم مکه شد وما نتونستیم ببینیمش هر چند تلفنی خدا حافظی کرده بودیم از روز رفتن عمه تا برگشتنش محمد یه صلوات شمار دستش بود ومرتب ذکر لا حول ولا قوه الا به لله رو زمزمه میکرد آخه توی کتاب گنجهای معنوی خونده بود هرکس این ذکر رو 1000باربخونه حتما به مکه میره انشالله .
روز دوشنبه 25رفتیم خونه بابایی برای تدارکات ولیمه عمه وتا دیر موقع اونجا بودیم روز سه شنبه همراه خونواده عمه فرشته وعمو حسین وبچه ها رفتیم فرودگاه کرمانشاه برای استقبال که قراربود ساعت 12به وقت ایران پروازداشته باشن که با تاخیر ساعت 4 پروازشون انجام شد ونزدیک ساعت 7 رسیدن فرودگاه ،این دسته گل رو محمد با پول توجیبی خودش برای عمه اش خرید
روز چهارشنبه هم محمد مدرسه نرفت وگفت محاله که من برم مدرسه وباید برم خونه بابایی پیش عمه ،منم مثل همیشه تسلیم شدم ودوتایی رفتیم اونجا.جالب این بود که بیشتر بچه ها مدرسه نرفته بودن وهمگی خونه بابایی جمع بودن ویکیشون که آماده شده بود بره مدرسه ،محمد وفاطمه اینقدربهش اصرار کردن که اونم خونه موند.اینم سوغاتی عمه برای هر دو تا پسر عمو
انشالا هر دوتایی احرام پوش کعبه بشین
سه چهار روز همگی به بهانه دیدن عمه خونه بابایی پلاس بودیم وکلی بهمون خوش گذشت من موندم اگه دوباره بابا رو انتقال بدن یه شهرستان دیگه طفلی محمد چطوری تحمل کنه آخه این مدت بیش از اندازه به خونه بابایی وابسته شده