یه تیر ودونشون
روز دوشنبه محمد که از مدرسه برگشته بودبا دوستش محمد امین پرهیزکاری رفته بود برای روز پدر گل بخره که دوستش پول نداشته بود که محمدهم بهش قرض داده بود،خوبه که بچه ها این جور مواقع هوای هم رو دارن .
محمد با یه تیر دونشون زد وقتی گل رو به باباش داد ازش قول خرید یه تبلت گرفت وخودش خیلی خوشحاله که با کمترین هزینه به مراد دلش رسیده اینم از نیت شوم پسر ماااااااالان محمد هر در خواستی داره به باباش میگه خوبه من به فکرت بودم رفتم برات گل خریدم ؟؟؟؟؟یه جوری طلبکار شده که اگه بابا گل رو پس بده بهتره تا به خواسته های اون تن بده حالا اگه یه کادوی خوب میگرفت چیکار میکرد ؟؟؟؟؟
هرچند قرار بود روز دوشنبه با هم بریم یه کادوی خوب برای بابا بخریم که متاسفانه برای من یه اتفاق بد افتاد وحسابی شرمنده بابا شدیم واما اتفاق بد اینکه :
روز یکشنبه عصر رفتیم خونه مامان جون اونجا مچ پای مامان پیچ خورد ،درد خیلی شدیدی داشتم ولی زیاد اهمیت ندادم هر چی بابا گفت بریم دکتر گوش نکردم وگفتم چیز مهمی نیست ولی شب که برگشتیم خونه از زانو تا نوک انگشتای پام تیر میکشید ودردش شدت گرفته بودوبد جوری ورم کرد تا ساعت 3 صبح از شدت درد خوابم نبرد وکل وقت رو به این فکر کردم اگه پام شکسته باشه توی این شرایط چیکار کنم؟؟؟
الان به زور ژل پیروکسیکام دردش کمتر شده ،شانس بد من خورد به تعطیلات، فردا حتما باید اول برم پیش دکتر خودم ببینم توی این شرایط نظر اون چیه؟ بعد اگه صلاح دونست برم پیش دوست بابا که جراح وارتوپد هست خدا خودش رحم کنه.......