محمد جاسمیمحمد جاسمی، تا این لحظه: 18 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
مرسانا مرسانا ، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

مثل هیچکس

برنامه ریزی دقیق وبی کم وکاست آقا محمد

عزیز مامان چند روزه درگیریه برنامه ریزی دقیق بود چون میخواد از این به بعد طبق برنامه همه کارهاش رو پیش ببره، راستی این چند روز اخیر خیلی زرنگ شده وزنگ تفریح بیرون از کلاس نمیره ومیشینه همه مشقهاش رو مینویسه هر چی میگم از زنگ تفریح استفاده کن برو یه آبی بزن به دست وصورتت یه هوایی عوض کن گوش نمیده ومیگه من بهترین استفاده رو از زنگ تفریح میکنم. واما برنامه ای که این مدت کلی براش وقت گذاشته وتنظیمش کرده حالا ببینید با این برنامه ریزی میخواد به کجا برسه خودتون قضاوت کنید :     ساعت 12:30 از مدرسه میاد تا ساعت 3بعداز ظهر برنامه شبکه پویا البته نهار وشام ومیان وعده رو هم حین تماشای برنامه کودک میل میکنه ...
16 بهمن 1392

خدایا شکرت

امروز صبح طبق عادت همیشگی وب کیان جون رو باز کردم منتظر بودم بازم مامان مهربونش از شیرین کاریهاش نوشته باشه ولی با کمال تعجب دیدم یه پست  اختصاصی برای ما وهمکلاسیشون گذاشتن اصلا انتظارش رو نداشتم ،خیلی غیره منتظره بود.از خوندن پستشون اشک توی چشمهام جمع شدبرای اول صبح خبر خیلی خوبی بود  چون دوست عزیزمون مهسا خانم بعد از یه مدت دوری از همسرشون که توی آنکارا دانشجوهستن بالاخره همه کارهاشون ردیف شد وبه سلامتی عازم آنکارا هستن       براشون آرزوی خوشبختی وسلامتی میکنیم وبهشون تبریک میگیم وخدا رو صد هزار بار شکر که به آرزوی قلبیشون رسیدن امیدوارم که همه بخصوص پریسای عزیز هم خیلی زود به آرزوشون برسن ودوران دوری...
12 بهمن 1392

ماجراهای گوشی های آقا محمد

یه مدتی بود که بخاطر کسالتی که داشتم نتونستم بیام وازشیرین کاریهای محمد چیزی ثبت کنم والان تا جایی که بتونم وحضور ذهن داشته باشم  سعی میکنم بنویسم الان که فکرش رو میکنم احساس میکنم حتی جمله هام رو بدون تمرکز مینویسم فقط به صرف اینکه خاطره این روزها به یادگار بمونه پس یه وقت نگید بی سوادم وبلد نیستم بنویسم این گل پسر ما از عید92 تا الان مدام گیر داده بود که گوشیم خیلی ساده هست واصلا ازش استفاده نکرد در صورتی که برای رفتن به آموزشگاه زبان همیشه باید همراهش میبود تا در صورت زودتر تعطیل شدن بهمون زنگ میزد که بریم دنبالش ولی این پسر ما حاضر میشد اونجا معطل بشه ولی گوشیش رو نبره خوب یه جورایی هم راست میگفت خیلی براش تکراری شده بود آخ...
8 بهمن 1392

یه گردش شیرین اواخر دیماه

الان دو سه هفته میشه که هوای اینجا بهاری بهاریه ، کی باورش میشه اواخر دیماه واوایل بهمن یه منطقه کوهستانی یه همچین هوایی داشته باشه که مردم بزنن به کوه ودشتی که زودتر از همیشه سبز شده واین مایه تاسفه، ولی چه کنیم که از هر فرصتی باید استفاده کرد وبچه ها رو برد بیرون تا از هوای آزاد استفاده کنن هرچند بچه ها بهونه ای هستند برای دور هم بودن ،خلاصه ما هم مثل بقیه با خونه عمه محمد رفتیم طرف سومار که در زمان جنگ تحمیلی بیشترین خسارت رو دیده والان بجز زیارتگاه امامزاده سید علی وقبرستان قدیمیش چیززیادی ازش نمونده، واقعا جای دوستان خالی بود خیلی خوش گذشت ،قسمتی که همیشه از رفتن به اونجا برای من جذاب تر هست قبرستان قدیمی اونجاست که به محض دی...
7 بهمن 1392

اول شدن توی مسابقه علمی

دیروزظهر محمد با کلی ذوق وشوق پله ها رو دوتا یکی اومد بالا    ومیشد فهمید که خبرای خوبی داره منم بدو رفتم در رو براش باز   کردم دیدم یه برگه امتحانی دستشه وواز توی پله ها همش داد    میزد مامان یه خبر خوب، فکر کنم کل شعبه خبرش رو شنیده   بودن چون صدای خندهاشون کل فضا پیچیده بود، منم  ازش پرسیدم   چی شده کبکت خروس میخونه ؟؟؟؟؟؟اونم گفت :مسابقه علمی    گرفتن وخیلی زود تصحیح کردن ومن اول شدم توی مدرسه وقراره   بفرستن استان مسابقه بدم . نمیدونم چطوری بدون اینکه از قبل بهشون   بگن مسابقه علمی گذاشته بودن...
7 بهمن 1392

اسم من آیا دانشجوست ؟؟؟؟؟؟

من تریپی دارم بهتر از هر مانکن جزوه ای پر ز زیراکس دوستان و علومی که در این نزدیکیست لای این واحدها ، پای آن برگ سفید توی پروندهء مشروطی و کسر واحد اهل دانشگاهم پیشه ام الافیست گاهگاهی میروم دانشگاه تا که سیمایم را استاد ببیند به کلاس بلکه غیبت را حاضر بکند که ز آموزش من ، جان سالم ببرم چه خیالی چه خیالی... میدانم خوب میدانم ... غیبتم بسیار است حذف درس و کسریم اجباریست من به مهمانی کسری رفتم من به پشت اندوه من به ایوان هراسانی و خواهش رفتم رفتم از پلهء پاچه خواری بالا تا به کوی استاد تا به هوای نمره و استدعا تا شب حسرت پاس کردن رفتم نمره های اندک استاد در آرزوی لحظه ای آرامش شاگرد در آرزوی نمره ای افزایش یاد هر درد و غ...
4 بهمن 1392

یاد آن روز که ....

یاد آن روزی که بودم اولی     ناز و طناز و عزیز و فلفلی     شاه خانه بودم و با داد و دود     هر چه را میخواستم آماده بود وای از آن روزی که آمد دومی     نق نقو و بد ادا و قم قمی     من وزیر گشتم و افتادم زجا     دومی به جای من گردید شاه     تا به خود آیم و خودداری کنم     سومی آمد و او شد خواهرم     دختری زیبا و خوش رو مثل ماه     من و داداشم کشیدیم سوز و اه     جای سبزی و گل در زندگی     سر رسید از گرد راه چهارمی     دیگر آن خانه ...
30 دی 1392

دوستای عزیز بعد از کلی تاخیر برگشتیم .

سلااااااااااام به همه دوستای گلم امیدوارم که حال همه دوستای عزیزم خوب وخوش باشه .بابت این همه تاخیر از همگی عذر میخوام ،همینطور که بیشتر عزیزان در جریان هستند این مدت حال عمومیم زیاد مساعد نبود وخیلی کم میتونستم بیام نت،  فقط در حد جواب دادن به کامنتها میومدم  واز همگی سپا سگذارم که این مدت تنهام نذاشتید و جویای حالم بودید ومنو با محبتهاتون شرمنده میکردید، امیدوارم که بتونم لطف همگی رو جبران کنم بازم از همگی تشکر میکنم .دلم برای تک تکتون تنگ شده بود .     ...
22 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مثل هیچکس می باشد