محمد جاسمیمحمد جاسمی، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مرسانا مرسانا ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

مثل هیچکس

کشمش

امروز به خاطر علی زیادسر حال نبودیم که تو یه جوک خنده دار گفتی اینکه ...یکی میره کشمش بخره اسمش یادش میره میگه ببخشید انگور پنچرشده دارید . ...
16 مرداد 1392

دعا کنیم...

اسمش علی دو ساله است چشم چپش به خاطر تومور بدخیم نا بینا شده. باید آب زیر چشمشو بردارن وگرنه میزنه به مغزش لال میشه و هم در آخر میمیره ولی اگه برداره فاحته صورتش خونده میشه راه دوری نمیره عاجزانه طلب دعا داریم لطفا باز نشر کنید تا افراد بیشتر دعا کنن برای بحبودش صلوات ایشالا خوب بشه ایشالا....... ...
16 مرداد 1392

تصادف

صبح ساعت 10 که بابا اومد خونه خبر بدی داشت گفت دیشب ساعت 12 علی پسر عمه فرشته توی ماشین دوستاش بوده که تصادف کردن شدتش جوری بوده که درخت توی بلوار ازریشه در اومده ماهم باعجله اماده شدیم ورفتیم بیمارستان سه تا از مهره های کمرش شکسته ودکترش گفته که خدا بهش رحم کرده فقط به اندازه یه موی سر تا قطع نخاع فاصله داشته وچون پلاتین سفارش دادن از تهران بیاد تافردا عملش نمیکنن ما هم شب خونه بابایی موندیم وبعداز شام رفتیم خونه عمه فرشته که خیلی حالش گرفته بود خدارا شکر که بازم به خیر گذشت هرچند دیگه مسافرت شمال ماهم خود به خود به خاطر علی کنسل شد .جالب اینکه وقتی تو رفتی توی اتاق علی را دیده بودی  باتعجب برگشتی گفتی مامان این که علی روتخت خوابیده م...
16 مرداد 1392

حساسیت بی مورد

پسرم نمی دونم چرا از وقتی که فهمیدی هرشیرین کاری که میکنی توی وبلاگت میزارم همش استرس داری وهر چیزی میخوای بگی قبلش میگی مامان قول میدی تووبلاگ نزاری  نمیدونم ازچی میترسی هرچی بهت میگم اینا همش برای وقتیه که بزرگ میشی شاید من نباشم که برات تعریف کنم اما بازم زیاد استقبال نمیکنی البته قبلا که فقط عکس میزاشتم مخالفت نمیکردی ولی بانوشتن مخالفی شاید اگه نتونستم توجیهت بکنم تا یه مدت برات ننویسم چون نمیخوام حساسیتت بیشتر بشه پس تا بعدبای. ...
14 مرداد 1392

هوش سیاه کوچک

دیروز بابا یه گوشی جدید خرید که زیاد از سیستمش سردر نیاورد وتوازش گوشی را گرفتی وخیلی راحت به همه چی مسلط شدی واز همه چی سر دراوردی دیگه بابا به هرمشکلی برمیخوره ازتوکمک میگیره قربونت برم معلوم نیست اینارا ازکجا یاد میگیری ولی هرچی دستت بدن تا ازش سر در نیاری ول کن نیستی وبابا بهت میگه هوش سیاه .  ...
14 مرداد 1392

قران

امروز 13 مرداد92 ازم پرسیدی مامان قران کریم 114 سوره داره یا قران مجید .
13 مرداد 1392

تعطیلات تابستانی

قر اره 16 شهریور باخونه عمه فرشته وعمه ارزو وعمومحمد بریم شمال البته همه مهمون ما هستند .از طرف بانک تو دریا کنار بهمون ویلا میدن قبلا که رفتیم خیلی خوش گذشت . منم از همین الان دارم پس انداز میکنم اخه بابا همیشه قبل از مسافرت به من یه مقدر پول میده تا هرچی خودم دوست دارم بخرم میگه باید ازبچگی خودم پولام را مدیریت کنم ولی تو مسافرت من زیاد نمی تونم جلوی خودم را بگیرم وهرچی دوست دارم میخرم اخه مگه توی یه سال ادم چندبار میره مسافرت که بخواد حسرت به دلش بمونه . ...
13 مرداد 1392

طنز جالب

ام روز محمد یه طنز خنده دار واسم تعریف کرداینکه .....                                                                                        یه چاه بزرگ وسط خیابون بوده که هر کی از اونجا رد میشده میفتاده توش سه نفر...
13 مرداد 1392

جدول تربیتی

یه مدت خیلی لج میکردی ودیگه مثل سابق نبودی اخه تو فامیل نمونه بودی وهرکی میخواست یه بچه نمونه را مثال بزنه تو را مثال میزد اگه تعریف از خود نباشه احساس میکنم واقعا از همه لحاظ تک بودی والانم هستی مهربونیت احساس مسولیتت وهزار تا چیز خوب دیگه که حرف نداره .واین یه سوال شده بود که چطور یهو تغیر رویه دادی تااین که متوجه نگاه خاص تو به پسر عموت شدم اخه من وبابا ناخواسته به پسر عموت که به خاطر ناشنوایی مطلق کاشت حلزون کرده والان که 5سالشه تازه زبون باز کرده وکلمات را ادا میکنه خیلی توجه میکنیم وبخاطر هر کلمه ای که میگه یه عالمه ذوق میکنیم وتوی خونه همش حرف اون رو میزنیم که چطور بعداز این همه سال بالاخره تلاش همه نتیجه داد وتازه فهمیدم یه کوچولو ن...
13 مرداد 1392

من وفاطمه

این که توعکس کنار منه فاطمه دختر عمه فهیمه است اختلاف سنمون زیاد نیست من متولد تیر 84 هستم وفاطمه متولد فروردین 83 یعنی شب عروسی مامان وبابام اون هنوز چهله اش نشده .هر کی ندونه فکر میکنه از اول اینقدر همدیگه را دوست داشتیم .مامانم میگه بجه که بودیم خیلی دعوا میکردیم وبیشترشم تقصیر فاطی بوده اخه قبل از این که من بیام مامانم خیلی اونو دوست داشته اما وقتی من اومدم تمام فکر وذکرمامانم شدم اونم دیگه از من بدش اومده ودلش میخواسته سربه تن منومامانم نباشه اما عوضش الان که بزرگ شدیم خیلی هوای هم را داریم مثلا وقتی کسی باهر کدوممون دعوا کنه با هم متحد میشیم وحسابش را میرسیم تازه اگه هر کدوممون بنا به دلیلی از پول توجیبیش خبری نباشه همدیگه را ه...
12 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مثل هیچکس می باشد