شیطنت کودکانه

سلام پسرم منو ببخش چندوقتی نتونستم برات بنویسم اخه درگیر کارای توبودم نمیدونم درسته که واسه تو این خاطره تلخ رابنویسم یانه اما مینویسم تایادت باشه روزی ازچه چیزایی میترسیدی وچطور تونستی به ترست غلبه کنی وقصه ازاین قرار ه که چندوقتی توی چشمات غم بود ودیگه شورونشاط قبل رانداشتی دیگه حاضرنبودی تنها توی خونه بمونی هرجا میخواستی بری باید یه نفر همراهیت میکرد کنار مابودی ولی باز ترس رامیشداز نگاهت خوند واسمون سوال شده بود که چرا یهو اینقدر تغیر کردی هروقت ازت میپرسیدیم حاشیه میرفتی وحاضر نمیشدی درموردش حرف بزنی ازدست ماهم کاری ساخته نبود چون علتش رانمیدونستیم وفقط باید باهات مدارا میکردیم تاوقتی که خودت به حرف بیای بالاخره سکوتت راشکستی وگفتی که از جن میترسی اخه چه تور ممکن بودیه بچه هفت ساله ازچیزی بترسه که هیچوقت کسی درحضورش از اون حرفی به میان نیاورده بود کجای کار مااشتباه بود که ترس به دل جیگر گوشمون رخنه کرده بودازت پرسیدم اخه ازکجا این موجود را میشناسی توهم باترس گفتی از اینترنت دیدم بله اشتباه من بود که تو را برخلاف میل پدرت بادنیای مجازی اشنا کردم ولی من یه درصد هم احتمال این رانمیدادم که توبه غیر از دنیای کودکانت شیطنت بکنی وبخوای عمدا یا سهوا عکسهای ترسناک ببینی وخودت رادرگیر مسایل دیگه بکنی از اون روزتا حالا من خیلی عذاب وجدان دارم که با بیفکری تمام دنیای کودکانت رابهم زدم واسه همین خیلی تلاش کردم تا دوباره تو رو به روزهای اول برگردونم البته این باربامحرومیت از لب تاب حالادیگه یادگرفتی قبل از خواب سه مرتبه سوره توحید سه مرتبه صلوات وتسبیحات حضرت فاطمه را بخونی تاباارامش تمام بخوابی دیگه این که دعای معراج وایه الکرسی را به گردنت انداختم تا باتوباشه وخودت میگی ازوقتی دعا گردنمه دیگه از چیزی نمیترسم خداراشکر عزیزم که تونستی این بحران راپشت سر بزاری .