محمد جاسمیمحمد جاسمی، تا این لحظه: 18 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
مرسانا مرسانا ، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

مثل هیچکس

جراحی لوزه

1392/8/12 9:54
نویسنده : مامان
1,438 بازدید
اشتراک گذاری

ازبچگی همیشه عفونت گوش والتهاب لوزه داشتی ازبس انتی بیوتیک مصرف کرده بودی دیگه نسبت به دارو واکنش نشان ندادی ودکترت مجبورشد تزریقی برات تجویز کنه .چون خونه مون روبه روی دانشگاه ازاد بود(قبلا دانشکاه مرکز شهر بود ) وکلینیک خورشید سر مسیر بود بیشتر برای تزریق امپولات میبردیمت اونجا ازبس از اون جا خاطره بدداشتی هروقت از اون جا ردمیشدیم توخیلی میترسیدی وبابا سعی میکرد کمتر از اون مسیر رفت وامد کنیم واقعا حسرت اینکه یه دل سیر بستنی بخوری وبعدش بدون دردسر باشه برات به دلت مونده بود . با وجودی که خیلی مواظبت بودیم اما چون بدنت ضعیف شده بود با کوچیکترین ویروسی تادوهفته مریض میشدی ونمی تونستی لب به غذا بزنی واین برای من وبابا خیلی دردناک بود  تا این که بعداز مشورت با اقای دکتر سلمانی پور که از همون روز تولدت توبیمارستان تورو ویزیت کرد واینکه گفتن بهتره لوزهات را جراحی کنیم  چون خیلی عوارض داره ودکتر امیری را که یکی از معروف ترین وحاذق ترین متخصص حلق وبینی در ایلام بودن را معرفی کردن ما هم تصمیم گرفتیم تورو پیشش ببریم .دکتر امیری اول از همه خواست نوار گوش ازت بگیریم تا ببینه چقدر روی شنواییت تاثیر گذاشته بعد یه عالمه دارو نوشت که باید مصرف میکردی تا لوزه ت کوچکترین عفونتی نداشته باشه وبعداز یکماه دیگه باید دوباره اول نوار گوش میگرفتیم بعد می بردیم پیش دکترت خلاصه نزدیک سه ماه تمام علاف شدیم تااینکه بالاخره 15 مرداد 90 اقای دکتر ازمایش قبل از عمل درخواست کردما هم دوروز بعد تورا بردیم ازمایشگاه وجواب راعصر بردیم پیش دکترت بماند که چقدر انواع ازمایشات وسونوگرافی وهزار تا چیز دیگه در خواست کرد وما را ازین مطب به اون مطب میفرستاد خدا وکیلی بعضی هارا اصلا نگاه هم نکرد .قرارشد فردا صبح یعنی 18مردادجراحی بشی.من وبابا هم چون ماه رمضان بود نمی خواستیم کسی به دردسر بیفته به خاطر همین به هیچ کس خبر ندادیم البته خاله ومامان بزرگ رفته بودن خونه تهرانشون .اون شب تا صبح خوابم نبرد واقعا خدا به اونا که بچه هاشون بیماریهای سختی داره صبر بده من که واسه یه لوزه ساده اینقدر دلواپس بودم ونمی دونستم جیکار کنم .بالاخره صبح زود با زبون روزه رفتیم بیمارستان کوثر البته شب قبلش همه مدارک را تحویل دادیم تا صبح معطل نشیم .خلاصه چون زایشگاه خصوصیه واکثر کادر بیمارستان خانومه نذاشتن بابا بیاد تو .من ویه پرستار باید تورا اماده می کردیم برای عمل خیلی به خاطر اینکه تونترسی خودم را کنترل کردم که اشکم در نیاد تا اینکه یه پرستار اومد وگفت محمد جاسمی بیاد برای عمل البته با مامانش خیلی خوشحال شدم که اجازه دادن تا اتاق عمل باهات بیام اونجا هم دکتر خودت هم متخصص بیهوشی منتظرت بودن . متخصص بیهوشی جلو اومد وباهات احوالپرسی کرد باهات شروع کرد از هر دری حرف زدن وازت خواست به مامان اجازه بدی برم بیرون منتظرت باشم اقای دکتر هم که قبلا توی مطب همیشه بی حوصله وعصبانی بود خیلی رفتارش عوض شده بود انگار یکی دیگه جاش اومده بود خیلی ارام ومهربون رفتار میکرد وبرات توضیح داد میخواد چیکار کنه تقریبا باهاشون دوست شدی و حاضر شدی بدون کوچکترین نگرانی تنهایی باهاشون بمونی توی اتاق .بعداز من خواست دیگه برم بیرون منم تا از اتاق اومدم بیرون زدم زیر گریه .اون موقع از دست خودم خیلی دلم گرفت اخه پیشنهاد من بود که کسی نیاد بیمارستان وچه قدر به یکی احتیاج داشتم تا دلداریم بده طفلی بابا هم که بیرون بود حالش ازمن بدتر بود وهر دقیقه زنگ میزد که چی شد .تااینکه یه پرستاردید خیلی من ناراحتم گفت الان میرم برات خبر میارم وقتی برگشت گفت توریکاوریه جون یه مختصر خون ریزی داشته زودتر نیاوردنش بیرون ،نیم ساعت دیگه اگه خونریزی قطع بشه میارنش بیرون .وقتی در اتاق باز شد وتورا اوردن بیرون خیلی صورتت پف کرده بود وازدهنت خون میومد تو نیمه بیهوشی گریه میکردی ومیگفتی خیلی گلوم  میسوزه پرستار هم اومد گفت نیم ساعت دیگه بایدده تا بستی بخوره تا اقای دکتر دوباره بیاد معاینه بکنه منم بابارا فرستادم بستنی بخره تازه بابا رفته بود یه ادم اهنی هم برات خریده بودتا از بیهوشی کامل در اومدی بهت بده اما هر کاری کرد نذاشتن بیاد تو ویکی از پرستارها بهش اجازه داد ازپشت پنجره فقط تورا ببینه . هرکاری کردم نتونستم به زور بهت بستنی بدم واسه همین پرستار اومد ودوتا را به خوردت داد وگفت حتما برای این که خونریزی قطع بشه باید بقیه را هم بخوره والا شب باید بیمارستان بمونه .منم به خاله زنگ زدم وبراش گفتم که تورا جراحی کردن واونم دایی رامین وزن دایی را خبرکرده بود اخه بیست دقیقه بعد اونا اومدن ودایی خیلی از دست من عصبانی بود خلاصه زن دایی تا من بیرون پیش دایی واروشا بودم دوتا بستنی دیگه بهت داده بود وقتی اونا رفتن خاله مامان ودختر خاله سمیه با شوهرش اومدن پیش تو وخاله سمیه هم یه بستنی به زور به خوردت داد غروب دکترت اومد واسه معاینه که گفت شب میتونیدببریدش خونه وفردا دوباره بیاریدش مطب  تا دوروز فقط بستنی وژله وبعدتا دوهفته غذای میکس شده بهش بدید .شب هم خونه عمه فرشته ومامان طلا اومدن پیشت خوشبختانه توخیلی سرحال شده بودی ووقتی اونا اومدن به استقبالشون رفتی که اول عمه فکر کرد اشتباه شنیده که تورا عمل کردن اصلا باور نکرد تازه از بیمارستان اومدی خلاصه تاجند روز اقوام اومدن دیدنت که ماتصمیم گرفتیم توراببریم خونه بابایی تاهمه به زحمت نیفتن بیان تا ایلام ان شاالله تن تو وهرچی نی نیه سالم باشه واینم عکس قبل از عملت .

درتاریخ 18مرداد90 مصادف با9 رمضان دربیمارستان کوثر شهر ایلام توسط دکتر صفرعلی امیری  لوزه محمدجراحی شد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله آویسا
1 مرداد 92 5:03
اگه مایلید با هم تبادل لینک کنیم. در ضمن آویسا تو جشنواره نی نی شکمو شرکت کرده اگه بهش رای بدین می تونه با لطف شما برنده بشه. کد آ ویسا 527 رو به شماره 20008080200 اس ام اس کنید.ممنون


سلام ما هم خوشحال میشیم تبادل لینک کنیم.امیدوارم نتیجه مسابقه به نفع شما بشه.
آتنا دختر ناز مامان و بابا
25 مرداد 92 19:44
امیدوارم هیچ وقت پسر گلتون رو تو بیمارستان نبینیم


خدا کنه هیچ بچه ای مریض نشه .خدا دختر گلتون را براتون حفظ کنه .
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مثل هیچکس می باشد