ای خدا از دست پدر وپسر
چند وقتی بود محمد مرتب توی اینترنت سرچ میکرد وآخرین مدل گوشی های اپل رو دنبال میکرد وبا یه دنیا حسرت ازشون عکس میگرفت، دیگه شب وروزش فقط گوشی اپل ایفون فور اس شده بود .باباهم که اصلا تحمل دیدن غم تنها پسرش رو نداشت خیلی زود دست به کار شد برای خرید یه گوشی دیگه، که البته این بار به یشنهاد من دنبال طرح اصل میگشت ولی انگار که خیلی نایاب بود واصلا ایلام گیر نمیومد. برای همین نزدیک یه ماه پیش اینترنتی سفارش داد که نمیدونم با وجود اینکه قرار شد 10 روزه بیارن چرا اصلا خبری نشد.خلاصه محمد هر روز منتظر رسیدن گوشی بود که روز چهارشنبه عموی محمد رفت تهران وبابا هم از فرصت استفاده کرد وبه عمو سفارش کرد که یه گوشی برای محمد بخره وصبح زود عمو زنگ زد وگفت که گوشی پیدا کردم مبلغش هم 315 هزارتومن هست ،حالا سفید بگیرم یا مشکی ؟که شازده پسر ما رنگ مشکی رو انتخاب کرد واز همون زمان دیگه عموی بیچاره از دست محمد آسایش نداشت ومرتب با تلفن های گاه وبیگاه مزاحم عمو میشد وقتی هم دید که هنوز چند دقیقه از آخرین مکالمش نگذشته smsمیفرستاد. خلاصه عموی محمد هم دوستیش رو ثابت کرد وساعت به ساعت آمار میدادکه چندساعت دیگه میرسه ایلام .محمد هم کورنومترش رو تنظیم کرد برای شمارش معکوس.خلاصه ساعت 7 شب رسید وگوشی رو تحویل گل پسرمون داد .محمد هم اون لحظه انگار توی ابرها راه میرفت خیلی خوشحال بود تازه این شد شروع ماجراچون اول از همه اینکه محمد اشتباهی سیم کارت بابا رو داده بود براش میکرو کنن تا به گوشیش بخوره واما:
روز جمعه همگی برای نهار رفتیم بیرون وهر جا که میخواست عکس بگیره گوشیش رو یه جوری میگرفت که مدلش مشخص بشه اینجوری
واینجوری
اینم محمد ورضا از کوهنوردی برمیگردن
اینم یه عکس از کل طبیعت
بعد که برگشتیم خونه محمد خیلی اصرار کرد که بریم خونه بابایی ما هم نخواستیم روز تعطیلش خراب بشه باهاش موافقت کردیم ورفتم اونجا ،توی حیات همه بچه ها باهم بازی میکردن.
عمه آرزو که دید محمد خیلی خوشحاله با شوخی بهش گفت :محمد یادته چند وقت پیش گوشی عمه رو شکستی ؟اونم با یه اعتماد به نفسی گفت :خوب آره عمه ،میخواستی گوشیت رو دست بچه ها ندی. اونم گفت: خوب منم گوشی تو رو شکستم .محمد یه نگاهی به گوشیش کرد که ای دل غافل ....بله واقعا قاب گوشی شکسته بود .اونم زد زیر گریه که عمه گوشیم رو شکسته! هر چی عمه قسم میخورد به خدا من حتی بهش دست نزدم اصلا محمد باورش نشد وفکر میکرد عمه تلافی کرده.
وقتی یه خورده آروم شد ازش پرسیدم گوشی از دستش افتاده یا نه ؟که گفت :نه از دستم نیفتاده ولی خودم توی حیات کنار حوض زمین خوردم وگوشی توی جیب لباسم بوده .بله دیگه دقیقا جای لبه حوض روی گوشی افتاده بود اینم عکس گوشی شکسته
عمو امید که دید محمدخیلی ناراحته گوشی رو ازش گرفت گفت:تا شب حتما برات درستش میکنم ورفت بیرون برای خرید قاب گوشی ،که متاسفانه گیرش نیومده بود وگفته بودن اگه براش سفارش بدیم هزینش میشه 160 هزارتومن. عمو هم به خرید یه جلد ژله ای اکتفا کرد وگوشی رو پس آورد.
این گوشی مثل اینکه با خریدنش کلی اتفاق دنبالش باشه شب که میخواست شارژش کنه کلا از کار افتاد ومحمد فکر کرد گوشیش سوخته دیگه طفلی داشت دق مرگ میشد هنوز 24 ساعت از خریدش نگذشته بود که اینهمه غصه دارشده بود اما از شانس خوبش فقط شارژرش خراب شده بود واصلا شارز نشده بود وبه کمک شارژرگوشی من دوباره روشن شد وفهمیدیم که گوشی فعلا مشکلی نداره .روز بعد من که دیدم محمدخونه نیست گوشیش رو خاموش کردم تا شارژش تموم نشه .وقتی از مدرسه برگشت خواست گوشی رو روشن کنه که هر کاری میکردیم اصلا روشن نمیشد. وقتی بابا از سرکار برگشت گفت محمد برات سفارش قاب گوشی دادم امروز وفردا برات میفرستن اونم با ناراحتی گفت: نه دیگه بابا لازم نیست چون دیگه گوشی ندارم .خدایا این گوشی شده بود بلای جونمون ،محمد که دیگه باورش شده بود که حتماگوشیش سوخته ،رفت تا شب خوابید .تا اینکه شب عموی محمد نمیدونم چیکارش کرد که دوباره روشن شد.اینم از گوشیهای چینی تا من باشم ودیگه از این پیشنهادها ندم .حالا هرلحظه ما منتظریم که ببینیم کی برای همیشه از کار میفته .