مرغ در قفس
امروز عمو ماشینمون رابرد عروسی دوستش ودیر برگشت ماهم طبق عادت هرروز عصرها میریم خونه بابایی وتاغروب اونجاییم اما امروزنتونستم بریم چند بار به عموزنگ زدی امابازم نیومد وتو مثل مرغ توقفس بودی اخه توی کوچه بابچه ها که اکثرشون همسن توهستنداسکیت ودوچرخه سواری میکنی واصلا راضی نمیشی بیای تو .خلاصه خیلی بهت خوش میگذره موندم اگه دوباره بابا راانتقال بدن ایلام توچیکار می کنی فکرکردن بهش برام خیلی سخته چندوقت پیش به بابا پیشنهاد کیش دادن با یه عالمه امتیازخوب اماچون تودوست نداشتی باباقبول نکرد .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی