محمد جاسمیمحمد جاسمی، تا این لحظه: 18 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
مرسانا مرسانا ، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

مثل هیچکس

تنها برگشتن از مدرسه

ما که به دلیل انتقالی بابا از ایلام به ایوان اومده بودیم خواستیم فرهنگیان خونه اجاره کنیم تا نزدیک خونه عمه فرشته باشیم به خاطر همین اسمت را مدرسه بسیج نوشتیم البته بعدش خونه سازمانی بهمون دادن که از مدرسه ات دور بود به خاطر همین بابا خودش همیشه تورو میبرد مدرسه .روز شنبه 14 ابان 90 بابا مثل همیشه اومد دنبالت اما........                                                     &nbs...
7 مرداد 1392

تولد هشت سالگی

این تولد مارمولک مامان در منزل سازمانی واقع در ایوان غرب است که به بخاطر نداشتن تنوع کیک تولد محمد سادهترین حالت ممکن شدتولدت مبارک گل پسرم تولد 120 سالگیت ...
7 مرداد 1392

tiny talk2b

سه شنبه ١مرداد٩٢ ساعت ٤ امتحان پایان ترم زبان tiny talk 2bداشتی وروزشنبه 5مردادنتیجه ازمون اعلام شد که امتیازت 100بود تازه اقای فرشادویسی خیلی ازت راضی بود وبابا بخاطر تعریف وتمجید اقای ویسی بهت جایزه داد قرار شد شهریه ترم بعد را هم که افزایش داشته برات بریزیم به حساب که بااین ترم که بری میشه 5 ترم .البته استعدادت ستودنیه شاید م به خاطر علاقت باشه البته اوایل دوست داشتی بری زبان المانی یادبگیری که توایوان اصلا کلاس نداره . ...
6 مرداد 1392

شب قدر

امشب ١٩رمضان ٩٢باعمه ارزو وزن عموها برای احیا به مسجد جامع رفتیم وتوخیلی خوب دعای جوشن کبیر را تونستی زمزمه کنی ومن به وجودت افتخار می کنم وخدا رابه این شب عزیز قسم میدم به اونایی که از نعمت بچه محرومند یه نی نی بده تا باداشتن نی نی طعم واقعی زندگی را بچشند .الهی امین ...
6 مرداد 1392

تولد

دوروز بود بابا به هر چی شیرینی فروشیه توایوان سرزد تابلکه بتونه یه کیک برای تولدت سفارش بده ولی متاسفانه همشون میگفتن ماه رمضان سفارش نمی گیریم ما هم مونده بودیم چیکار کنیم من ازت خواستم بعدا تولد بگیریم اما تو قبول نمی کردی تازه یه نامه واسم نوشتی که مامان تولد رو همون روز تولد می گیرن تولد بدون کیک هم معنی نداره ومنم نمیتونم تحمل کنم تا بعد .منم نامه را نشون بابا دادم باباخیلی ناراحت شد وقول داد هرطور شده برات کیک بخره . ظهر  27 تیر92 روز پنجشنبه به خاطر ماه رمضان بابا زود اومد خونه وگفت اماده بشین بریم ایلام برای محمد کیک بخریم توازخوشحالی نمیدونستی چیکار کنی خیلی زود اماده شدیم ورفتیم ایلام اول تو رو بردیم چشم پزشک برای سنجش ب...
5 مرداد 1392

مسافرت شمال دریاکنار

روز 30 تیر 90ساعت 8صبح باخانواده عمه فرشته از ایوان غرب به سمت شمال حرکت کردیم البته شب اول قرار شد بریم قزوین .مسافرت خوبی بود خیلی خوش گذشت با وجود این که رضا پسر عمه ات به خاطر تنبلی واز خواب بیدار نشدن نیامد که اگر میومد حتما به توبیشتر خوش میگذشت ان شا الله عمری باشه مسافرت بعدی .ازاین مسافرت فقط یه عکس از تو وعلی توی گوشی بابا موند اخه همه را که چاپ کردیم از روی گوشی حذف کردیم که اون راهم بعدا اپلود میکنم .خوش وخرم باشی گل پسر ...
5 مرداد 1392

یادش بخیر

تبلیغات         برگرفته از وب مامان سام یادش بخیر شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم شما یادتون نمیاد هرکی بهمون فحش میداد کف دستمونو نشونش میدادیم میگفتیم آیینه آیینه شما یادتون نمیاد ساعت 9.30 هر شب با این لالایی از رادیو میخوابیدیم گنجیشک لالا مهتاب لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا...لالالالایی لالا..لالایی لالالالایی لالا ..لالایی..گل زود خوابید مثل همیشه قورباغه ساکت خوابیده بیشه...جنگل لالا برکه لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا شما یادتون نمیاد زمستون اون وقتا تمام عشقمون این بود ک...
2 مرداد 1392

اولین ها

  هرچیزی اولش یه طعم دیگه داره                                                                                                     &nb...
2 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مثل هیچکس می باشد