محمد جاسمیمحمد جاسمی، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
مرسانا مرسانا ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

مثل هیچکس

مرگ گوسفندی

1392/6/6 11:42
نویسنده : مامان
662 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز نهار عقدکنان دوست بابا دعوت بودیم بعدش عروسی یکی از اشناها وقتی برگشتیم توخونه بابایی موندی اخه قرار بود خونه عمه فهیمه بیان اونجا .از چند روز پیش بابایی یه گوسفند خریده بود تا سر یه فرصت مناسب سرش را ببره دیروز تا ما رسیدیم خونه خودمون زنگ زدی مامان یه خبرخیلی بد. منم فکر کردم حالا چی شده که گفتی گوسفند بابایی مرد .چون لحظه جون دادنش را دیدیه بودی خیلی برات سخت بود ومدام از لحظه جون دادنش حرف میزدی وهی میگفتی مامان باورت میشه گوسفنده مرده باشه مامان میشه اون روز دنبال یه سوسک بود اونو خورده باشه بخاطر اون  مرده باشه نمیدونم چرا بچه ها اینقدر سریع به همه چی دل میبندن ووابسته میشن هر چی میگم مامان بابایی یکی دیگه میخره ولی بازم تو نمیونی بااین موضوع کنار بیای کاش بهت اجازه نمیدادم خونه بابایی بمونی واین صحنه را ببینی خیلی تو روحیت تاثیر بد گذاشته کاش پدر شوهری زودتر یکی را جایگزین کنه نه اصلاکاش دیگه هیچوقت گوسفند زودتر از سربریدن نیاره خونه چون بعداز سربریدنش بازم ناراحت میشی .قربون دل کوچیکت برم که دوروزه اینجوری گرفته خیلی دلواپستم توکه با مردن یه گوسفند اینقدر ناراحت میشی چطوری میخوای توزندگی با مشکلات خیلی بزرگتر از مردن گوسفند کناربیای . 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان آنیتا
2 شهریور 92 18:49
آخی عزیزم چقدر دل نازکه.نگران نباش بچه ها همینطورن ایشالا بزرگتر که بشه خودش کنار میاد


ایشالا
مامانی کسرا
2 شهریور 92 23:04
آخی چقدر ناراحت کننده است


ثمينه (مامان فاطمه سادات)
3 شهریور 92 8:40
اي جانم
قربون اون دل كوچيكت
خدا براتون حفظش كنه

مرسی گلم .
مامان ابوالفضل وفاطمه زهرا
4 شهریور 92 13:35
سلام دوست عزیز ،الهی فربون دل نازک محمد برم که مثل گل پاکه.کاش این صحنه رو ندیده بود هیچ
وفت یادش نمیره .ابوالفضل همین طوریه یک سال عید براش ماهی خریدم . اما ماهیه به سال تحویل نرسید ومرد. باور نمیکنین نشست کلی برای ماهیه گریه کرد . چند سال عید دیگه ماهی نمیخریدیم اما الان بزرگ شده و میفهمه هر چیزی تو دنیا یک عمری داره و یک روزی از دنیا میره.


الان ما چند ساله ماهی نمیگیریم اخه محمد میگه دوست ندارم مردنشون را ببینم .
Mahsa
7 شهریور 92 21:34
آخي...
بچه ها همه همينن
همين چند روز پيش كه خونه عمم بوديم 2تا دخترعمم و داداشم با اصرار زياد يه جوجه ي نااااز خريدن،همه واسه اين مخالف بودن كه اگه بميره واويلاس!
چشمتون روز بد نبينه... اين جوجه كه ميخوابيد اينا فك ميكردن مرده و دخترعمم زار زار گريه مي كرد...ميگفت دروغ ميگين خوابه! بعد ك بيدارش مي كرديم باز اشكاشو پاك مي كرد!
خلاصه 2روز پيش جيكو مرد... حتي منم براش گريه كردم...خب آدمه ديگه احساس داره!
دخترعمم هم ك روزي 3-4 بار الكي براش گريه مي كرد روز آخر يه گريه ي حسابي با همراهي مامان بزرگم برا جيكو كرد و....
خاله جون همه ي بچه ها اينجورين قربون دلشون برم،نگران نباشين طوري ني،منم همينطورم ميبينين چقد ني ني ام؟


دل بچه ها مثل گنجیشکه دیگه کاریش نمیشه کرد .
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مثل هیچکس می باشد