خبرهای روزهای آخر سالی
روز یکشنبه خدا رو شکر هوابارونی بود اونم چه بارونی . بابا که از سرکار برگشت گفت: اگه بارون نمیبارید میرفتیم خرید، ما هم که همیشه برعکس همه کار میکنیم حرف رو از دهنش گرفتیم که ما چیکار بارون داریم تازه بهتر بیشتر خوش میگذره ،خلاصه بعداز یه استراحت کوتاه رفتیم خریدونصفی از خریدهامون رو انجام دادیم و تقریبا شب شده بود که برگشتیم خونه محمد هم که اصلا تکالیفش رو انجام نداده بود نیومده توی راه خوابش برد ،چه مامانی هستم من که تکالیف پسرم اولویت داشت برام از استرس ساعت 2:9 صبح بیدار شدوتا ساعت 3 همه رو تکالیفش رو انجام داد .اما متاسفانه چون شب قبل هوا سرد بود یه کمی تب داشت ومیگفت گلو درد هم داره به هر حال صبح رفت مدرسه وزنگ اول باب...
نویسنده :
مامان
12:14