محمد جاسمیمحمد جاسمی، تا این لحظه: 18 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
مرسانا مرسانا ، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

مثل هیچکس

ماجراهای گوشی های آقا محمد

یه مدتی بود که بخاطر کسالتی که داشتم نتونستم بیام وازشیرین کاریهای محمد چیزی ثبت کنم والان تا جایی که بتونم وحضور ذهن داشته باشم  سعی میکنم بنویسم الان که فکرش رو میکنم احساس میکنم حتی جمله هام رو بدون تمرکز مینویسم فقط به صرف اینکه خاطره این روزها به یادگار بمونه پس یه وقت نگید بی سوادم وبلد نیستم بنویسم این گل پسر ما از عید92 تا الان مدام گیر داده بود که گوشیم خیلی ساده هست واصلا ازش استفاده نکرد در صورتی که برای رفتن به آموزشگاه زبان همیشه باید همراهش میبود تا در صورت زودتر تعطیل شدن بهمون زنگ میزد که بریم دنبالش ولی این پسر ما حاضر میشد اونجا معطل بشه ولی گوشیش رو نبره خوب یه جورایی هم راست میگفت خیلی براش تکراری شده بود آخ...
8 بهمن 1392

یه گردش شیرین اواخر دیماه

الان دو سه هفته میشه که هوای اینجا بهاری بهاریه ، کی باورش میشه اواخر دیماه واوایل بهمن یه منطقه کوهستانی یه همچین هوایی داشته باشه که مردم بزنن به کوه ودشتی که زودتر از همیشه سبز شده واین مایه تاسفه، ولی چه کنیم که از هر فرصتی باید استفاده کرد وبچه ها رو برد بیرون تا از هوای آزاد استفاده کنن هرچند بچه ها بهونه ای هستند برای دور هم بودن ،خلاصه ما هم مثل بقیه با خونه عمه محمد رفتیم طرف سومار که در زمان جنگ تحمیلی بیشترین خسارت رو دیده والان بجز زیارتگاه امامزاده سید علی وقبرستان قدیمیش چیززیادی ازش نمونده، واقعا جای دوستان خالی بود خیلی خوش گذشت ،قسمتی که همیشه از رفتن به اونجا برای من جذاب تر هست قبرستان قدیمی اونجاست که به محض دی...
7 بهمن 1392

اول شدن توی مسابقه علمی

دیروزظهر محمد با کلی ذوق وشوق پله ها رو دوتا یکی اومد بالا    ومیشد فهمید که خبرای خوبی داره منم بدو رفتم در رو براش باز   کردم دیدم یه برگه امتحانی دستشه وواز توی پله ها همش داد    میزد مامان یه خبر خوب، فکر کنم کل شعبه خبرش رو شنیده   بودن چون صدای خندهاشون کل فضا پیچیده بود، منم  ازش پرسیدم   چی شده کبکت خروس میخونه ؟؟؟؟؟؟اونم گفت :مسابقه علمی    گرفتن وخیلی زود تصحیح کردن ومن اول شدم توی مدرسه وقراره   بفرستن استان مسابقه بدم . نمیدونم چطوری بدون اینکه از قبل بهشون   بگن مسابقه علمی گذاشته بودن...
7 بهمن 1392

اسم من آیا دانشجوست ؟؟؟؟؟؟

من تریپی دارم بهتر از هر مانکن جزوه ای پر ز زیراکس دوستان و علومی که در این نزدیکیست لای این واحدها ، پای آن برگ سفید توی پروندهء مشروطی و کسر واحد اهل دانشگاهم پیشه ام الافیست گاهگاهی میروم دانشگاه تا که سیمایم را استاد ببیند به کلاس بلکه غیبت را حاضر بکند که ز آموزش من ، جان سالم ببرم چه خیالی چه خیالی... میدانم خوب میدانم ... غیبتم بسیار است حذف درس و کسریم اجباریست من به مهمانی کسری رفتم من به پشت اندوه من به ایوان هراسانی و خواهش رفتم رفتم از پلهء پاچه خواری بالا تا به کوی استاد تا به هوای نمره و استدعا تا شب حسرت پاس کردن رفتم نمره های اندک استاد در آرزوی لحظه ای آرامش شاگرد در آرزوی نمره ای افزایش یاد هر درد و غ...
4 بهمن 1392

یاد آن روز که ....

یاد آن روزی که بودم اولی     ناز و طناز و عزیز و فلفلی     شاه خانه بودم و با داد و دود     هر چه را میخواستم آماده بود وای از آن روزی که آمد دومی     نق نقو و بد ادا و قم قمی     من وزیر گشتم و افتادم زجا     دومی به جای من گردید شاه     تا به خود آیم و خودداری کنم     سومی آمد و او شد خواهرم     دختری زیبا و خوش رو مثل ماه     من و داداشم کشیدیم سوز و اه     جای سبزی و گل در زندگی     سر رسید از گرد راه چهارمی     دیگر آن خانه ...
30 دی 1392

دوستای عزیز بعد از کلی تاخیر برگشتیم .

سلااااااااااام به همه دوستای گلم امیدوارم که حال همه دوستای عزیزم خوب وخوش باشه .بابت این همه تاخیر از همگی عذر میخوام ،همینطور که بیشتر عزیزان در جریان هستند این مدت حال عمومیم زیاد مساعد نبود وخیلی کم میتونستم بیام نت،  فقط در حد جواب دادن به کامنتها میومدم  واز همگی سپا سگذارم که این مدت تنهام نذاشتید و جویای حالم بودید ومنو با محبتهاتون شرمنده میکردید، امیدوارم که بتونم لطف همگی رو جبران کنم بازم از همگی تشکر میکنم .دلم برای تک تکتون تنگ شده بود .     ...
22 دی 1392

هوراااااااااااایه خبر خوب دیگه

امروز سه شنبه ٩٢/٩/٢٦دوست عزیزمون مامان پریسا که دانشجوی دکترای فیزیک هستن واجبارا وموقتا در ارومیه  ساکنن بعد از چند ماه دوری از همسر وزندگیشون بالاخره همه کاراشون  ردیف شد وبه امید خدا بر میگردن سرخونه وزندگیشون  ،یعنی امروز ساعت 20:30 حرکت از تبریز به تهران، ساعت23:40 حرکت از تهران به کرمان  ،هوراااااااااااااااا سفر بیخطر عزیزم  ،خیلی برات خوشحالم که دوران سخت دوری تموم شد ، ایشالا که همیشه جمع خونوادگیتون جمع باشه و هرجا که هستید به قول معروف لبتون خندون ودلتون شاد باشه ،ازتون ممنونم که با وجود مشغله زیاد بازم مرتب بهمون سر میزدی وخوشحالمون میکردی تا وقتی که اینرنتتون وصل بشه دلمون براتون خیلی...
27 آذر 1392

خدا وجود دارد فقط ......

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرايشگاه رفت در بين کار گفت‌و‌گوی جالبی بين آنها در گرفت. آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردند، وقتی به موضوع خدا رسيد آرايشگر گفت: “من باور نمی‌کنم که خدا وجود دارد.”   مشتری پرسيد: “چرا باور نمی‌کنی؟”   آرايشگر جواب داد: “کافيست به خيابان بروی تا ببينی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت اين همه مريض می‌شدند؟ بچه‌های بی‌سرپرست پيدا می‌شد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟   نمی‌توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد اين همه درد و رنج وجود داشته باشد.”   مشتری لحظه&zw...
25 آذر 1392

بازم خرابکاری ...............

 امروز حسابی از دست  تو وبابایی عصبانی شدم دیگه چیز زیادی توی خونه واسمون نزاشتید من حسابی گرفتار شما دو تا شدم. با وجود دو تا حیات بزرگ من نمیدونم چرا باید توی خونه  بازی کنید؟آخه  کی گفته خونه اگه بزرگ باشه میشه زمین مسابقه ؟؟؟؟؟؟؟؟   هر بار که میریم تهران توی برگشت  از لالجین همدان کلی ظرف سفال خوشگل میگیریم اونم با چه مبلغهایی .......ولی شما دو تا توی یه چشم به هم زدن همه رو خورد وخاکشیر میکنید روز جمعه که طبق معمول سه شیفت توی خونه فوتبال بازی میکردید زدید ظرف روی میز رو شکستید وقتی هم من عصبانی میشم بابا با خونسردی تمام میگه عیب نداره عزیزم بچه هست دیگه!!!!!!!!! این دفعه رفتیم همدان بیشتر برات میخرم ...
18 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مثل هیچکس می باشد