محمد جاسمیمحمد جاسمی، تا این لحظه: 18 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
مرسانا مرسانا ، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

مثل هیچکس

حدس بزنید

ایشالا اگه قسمت شد تا چند روز دیگه با یه خبر جدید میام ........... دوستای عزیز میتونید حدس بزنید اون خبر چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
9 آذر 1392

مخترع کوچک

امروز که از مدرسه اومدی برق شادی توی چشمات موج میزد و بایه شوقی از مدرسه حرف میزدی تا حالا اینقدر خوشحال از مدرسه برنگشته بودی ،ازت علتش رو پرسیدم توهم با یه آب وتابی گفتی: امروز یه خانم مهربون اومده بود  مدرسه مون وگفت: اگه میخواید مخترع بشید امروز باهام تماس بگیریدوشنبه بیاد مدرسه ثبت نام کنید .منم میخوام اگه شما اجازه بدید ثبت نام کنم ، چیز بیشتری نمیدونستی ویه شماره تماس نوشته بودی منم جریان رو به بابا گفتم اونم زنگ زد به خانم......وازش خواست بیشتر بهمون توضیح بده واونم گفت ما یه شرکت هستیم که آموزش ساخت ربات میدیم برای هر کس که بخواد سفارش میدیم شهریه  هم 85 هزار تومن هست وکلاسها هم توی مدرسه خودشون برگزار میشه بابا از...
6 آذر 1392

امروز مدارس استان ایلام تعطیل اعلام شد .

دیروز از ساعت 10 ونیم به بعد صبح چندین بار پس لرزه هایی در ایوان حساس شد که مرکز اون زلزله خانقین در کشور عراق بود که در استان ایلام وکرمانشاه قابل احساس بود وبزرگی اون 5.6دهم ریشتر اعلام شد ،دیروز اکثر مردم  وستاد بحران استان  در حالت آماده باش بودن بجز ما چون به نظرم تا عمر آدم تموم نشه هیچ چیزی وهیچ کس نمیتونه موثر باشه (البته تا حدی از ایمن بودن خونمون  هم خیالمون راحت بود )خلاصه مدارس ایلام هم باز از فرصت استفاده کردن وطبق معمول که به هر بهانه ای مدارس رو تعطیل میکنن یه بار به خاطر گردو غبار بار دیگه بارندگی رو بهونه میکنن والان زلزله نیومده رو ، حالا سیستم آموزشی کشور چی با خودش فکر کرده خدا میدونه با وجودی که ...
2 آذر 1392

بچه ها ...

بچه ها ...                                                                                              وقتی با سرزنش و انتقاد زندگی می کنند می آموزند بی اعتماد به خود...
21 آبان 1392

همایش شیرخوارگان حسینی

به کعبه گفتم :تو از خاکی منم خاک،                               چرا باید دور تو بگردم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟                                                                   ...
21 آبان 1392

سرنوشت اعتصاب بعضی از زنان ایرانی

سه تا زن انگليسي ، فرانسوي و ایرانی با هم قرار ميزارن كه اعتصاب كنن و ديگه  كارای خونه رو نكنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از يك هفته نتيجه كارو بهم بگن. زن فرانسوي گفت: به شوهرم گفتم كه من ديگه خسته شدم بنابراين نه نظافت منزل، نه آشپزي، نه اتو و نه …  خلاصه از اينجور كارا ديگه بريدم. خودت يه فكري بكن من كه ديگه نيستم يعني بريدم! روز بعد خبري نشد ، روز بعدش هم همينطور . روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست كرده بود و اورد تو رختحواب من هم هنوز خواب بودم ، وقتي بيدار شدم رفته بود . زن انگليسي گفت: من هم مثل فرانسوي همونا را گفتم و رفتم كنار. روز اول و دوم خبري نشد ولي روز سوم ديدم شوهرم ليست خريد و كاملا تهيه ك...
20 آبان 1392

شاعربودن گل پسر

الان که برات مینویسم تازه از مراسم احیا شب 21 رمضان برگشتیم امشب مراسم خیلی خوبی بود وبه دل نشست واحساس سبکی می کنم .هرچند اخر مراسم امشب مطلب جالبی برام یاداوری شد واون اینکه ........نمی دونم نوشتن این مطلب توی این شب که شب شهادت حضرت علی ع است کاردرستی یا نه اما برات مینویسم تا بدونی چه وروجکی هستی وبعضی وقتها حس شاعر بودنت چطور گل میکنه .چند روز پیش با یاداوری وزمزمه بیت معروف بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا ....ازم پرسیدی اشکال نداره اگه یه کم تغیرش بدم منم از دنیا بی خبر گفتم اشکال نداره ولی یادت باشه بیشتر توی روضه برای امام حسین این رو می خونن پس باید خیلی مواظب باشی منم دیگه پیگیری نکردم .امادیشب که رفتیم هوا خوری گفتی یه شعر س...
19 آبان 1392

خدای من معجزه شد ....

عزیزم الان که محرم شروع شده یاد یه خاطره افتادم که تقربیا مصادف شد با محرم  که نمیدونم اسمش رو تلخ بزارم یا شیرین ولی هر چی که بود به لطف خدا ختم به خیر شد وجریان از این قراره که وقتی دقیقا سه سالت بود مدام گیر دادم که باید بببریمت چشم پزشک که یه وقت خدایی نکرده مشکل بینایی نداشته باشی .جونم برات بگه اینجا یه دکتر هست به اسم اقای جمالی واسه این اسمش رو مینویسم که اگه کسی از ایلام این پست رو خوند نره پیش جناب دکتر معروف شهرمون که از پزشکی فقط اسمش رو یدک میشه، بگذریم .گفتم که تصمیم گرفتیم ببریم دکتر که ا ی کاش هرگز قدم از قدم برنمیداشتیم واون عصر لعنتی با دستای خودمون دردسر درست نمیکردیم به یه مکافاتی تونستم برات نوبت بگیرم و...
16 آبان 1392

قربون حواس جمع بودنت برم من

الان که پای لب تاب نشسته بودم ووب گردی میکردم تو هم پیشم نشستی و بایه تعجبی گفتی مامان چه جالب منم از این لباسا دارم چقدر سلیقشون مثل بابا بوده  ، قربون حواس جمع بودنت برم من که اینقدر خسته بودی متوجه نشدی وبلاگ خودته . ...
14 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مثل هیچکس می باشد