محمد جاسمیمحمد جاسمی، تا این لحظه: 18 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
مرسانا مرسانا ، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

مثل هیچکس

یه خبر خوب

  دیروزساعت 4 بعد از ظهر رسیدیم خونه، عمه فرشته هم مثل همیشه ما رو شرمنده کرد وگفت راحت استراحت کن من شام درست میکنم براتون میفرستم منم با خیال راحت دراز کشیده بودم که یه پیام از طرف دوستم باران رسید که:  ...جونم حدس بزن چی شده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟قلبم تند تند میزد حدس زدم حتما خبر خوبی داره ،به فاصله 30 ثانیه بعد پیام بعدی رسید که بی بی مثبت شده اون لحظه خیلی خوشحال شدم واین تنها خبری بود که میتونست خستگی رو از تنم بیرون کنه وصبح دیدم که دیشب ساعت  12 پیام داده که جواب ازمایشم مثبت شده هورااااااااااااااااااااااااااا. خدایا صد هزار بار شکر که این دوست عزیزمون از انتظار در اومد ،امیدوارم به حق فاطمه زهرا همه منتظرا به آرزوی ...
16 فروردين 1393

هورااااااااااابازم مسافرت

توی یه اقدام غیر منتظره باباصبح زنگ زد خونه که ساکتون رو جمع کنین فردا میریم تهران خونه دایی هورااااااااااااا حالا کی با دایی که رفته بود شیراز خونه مادرزنش تبانی کرده بودن واونا کی برگشتن تهران هنوزخبری منتشر نشده چیزی که الان خیلی مهمه  رفتن دوباره ما به مسافرته ،من این مدت هنوز وقت نکرده بودم که از مسافرت جنوب پست بزارم ایشالا بعد از برگشتن همه رو یه جا میزارم .پس تا بعدباااااااااای ...
9 فروردين 1393

سال نو پیشاپیش مبارک

    سلااااااااااام به همه دوستای عزیزم امیدوارم حال همگی خوب خوب باشه حتما تا الان خونه تکونیتون تموم شده ومثل من دقیقه نودی نیستیدبه همتون خسته نباشید میگم ایشالا تنتون سالم باشه وهرسال به خوشی وسلامتی خونه تکونی کنید .     قبل از هر چیزی بگم که من مثل بعضی از دوستان عزیزنویسندگی بلد نیستم والان این پست روبدون هیچگونه پیش زمینه قبلی مینویسم شاید جمله بندیم زیاد درست نباشه ونتونم اونجوری که باید وشاید بنویسم ولی از اینکه سال 92 رو با شما دوستای عزیز آشنا شدم خیلی خوشحالم .دوستایی که حتی عکس بعضیهاتون رو هم ندیدم ولی مثل یه خواهر خوب همراه همیشگیمون بودید ودر تمام لحظات خوشی وناخوشی کنا...
27 اسفند 1392

خبرهای روزهای آخر سالی

روز یکشنبه خدا رو شکر هوابارونی بود اونم چه بارونی . بابا که از سرکار برگشت گفت: اگه بارون نمیبارید میرفتیم خرید، ما هم که همیشه برعکس همه کار میکنیم حرف رو از دهنش گرفتیم که ما چیکار بارون داریم تازه بهتر بیشتر خوش میگذره ،خلاصه بعداز یه استراحت کوتاه رفتیم خریدونصفی از خریدهامون رو انجام دادیم و تقریبا شب شده بود که برگشتیم خونه محمد هم که اصلا تکالیفش رو انجام نداده بود نیومده توی راه خوابش برد ،چه مامانی هستم من که تکالیف پسرم اولویت داشت برام از استرس ساعت 2:9 صبح بیدار شدوتا ساعت 3 همه رو تکالیفش رو انجام داد .اما متاسفانه چون شب قبل هوا سرد بود یه کمی تب داشت ومیگفت گلو درد هم داره به هر حال صبح رفت مدرسه وزنگ اول باب...
25 اسفند 1392

انتخاب اسم

سلاااااام به همه دوستای عزیزم. دوستای عزیزی که همیشه کنارمون هستن وجویای حالمون . همونطور که اکثر عزیزان در جریان هستید محمد به زودی صاحب یه خواهر میشه،ولی فعلا سر اسم دخملی به توافق نرسیدم .واسه همین از دوستای عزیزم میخوام که هر اسم قشنگی که مد نظرشون هست بهم پیشنهاد بدن تا بلکه بشه یکی رو انتخاب کرد. البته ناگفته نماند که به خاطر سنت تا زمانی که یه اسم مناسب انتخاب میکنیم برای اینکه بی اسم نباشه اسم فاطمه رو انتخاب کردیم ولی چون توی اقوام نزدیک اسم فاطمه زیاد هست نمیخوایم برای همیشه فاطمه انتخاب کنیم پس شدید به همفکری دوستان نیاز دارم.       ...
15 اسفند 1392

ای خدا از دست پدر وپسر

چند وقتی بود محمد مرتب توی اینترنت سرچ میکرد وآخرین مدل گوشی های اپل رو دنبال میکرد وبا یه دنیا حسرت ازشون عکس میگرفت، دیگه شب وروزش فقط گوشی اپل ایفون فور اس شده بود .باباهم که اصلا تحمل دیدن غم تنها پسرش رو نداشت خیلی زود دست به کار شد برای خرید یه گوشی دیگه، که البته این بار به یشنهاد من دنبال طرح اصل میگشت ولی انگار که خیلی نایاب بود واصلا ایلام گیر نمیومد. برای همین نزدیک یه ماه پیش اینترنتی سفارش داد که نمیدونم با وجود اینکه قرار شد 10 روزه بیارن چرا اصلا خبری نشد.خلاصه محمد هر روز منتظر رسیدن گوشی بود که روز چهارشنبه عموی محمد رفت تهران وبابا هم از فرصت استفاده کرد وبه عمو سفارش کرد که یه گوشی برای محمد بخره وصبح زود عمو زنگ زد ...
4 اسفند 1392

تفریح های به یاد موندنی

صبح روز جمعه 1392/11/18ساعت 9صبح ،شش خانواده با هم( خونه عمه فرشته ،عمه فهیمه ،عمه زهرا ،عمو مهدی ،عمو )برای نهار رفتیم پارک جنگلی رنو ،کوههاش همه برفی بود ولی زمینش تقریبا سبز شده بود وخیلی هوای جالبی بود وکلی بچه ها توی  طبیعت قشنگش بازی کردن وما خانمها هم کلی پیاده روی وکوهنوردی کردیم واقعا روز تعطیلی بیاد موندنی بود جای همگی خالی اینم نمایی از رشته کوههای برفی زاگرس     محمد وفاطمه دختر عمه فهیمه       اینم محمد در کنار درخت پیری که به خاطر باد شدید از ریشه در اومده بود         محمد در حال کشف علت سقوط درخت کهنسال   &...
1 اسفند 1392

برنامه ریزی دقیق وبی کم وکاست آقا محمد

عزیز مامان چند روزه درگیریه برنامه ریزی دقیق بود چون میخواد از این به بعد طبق برنامه همه کارهاش رو پیش ببره، راستی این چند روز اخیر خیلی زرنگ شده وزنگ تفریح بیرون از کلاس نمیره ومیشینه همه مشقهاش رو مینویسه هر چی میگم از زنگ تفریح استفاده کن برو یه آبی بزن به دست وصورتت یه هوایی عوض کن گوش نمیده ومیگه من بهترین استفاده رو از زنگ تفریح میکنم. واما برنامه ای که این مدت کلی براش وقت گذاشته وتنظیمش کرده حالا ببینید با این برنامه ریزی میخواد به کجا برسه خودتون قضاوت کنید :     ساعت 12:30 از مدرسه میاد تا ساعت 3بعداز ظهر برنامه شبکه پویا البته نهار وشام ومیان وعده رو هم حین تماشای برنامه کودک میل میکنه ...
16 بهمن 1392

خدایا شکرت

امروز صبح طبق عادت همیشگی وب کیان جون رو باز کردم منتظر بودم بازم مامان مهربونش از شیرین کاریهاش نوشته باشه ولی با کمال تعجب دیدم یه پست  اختصاصی برای ما وهمکلاسیشون گذاشتن اصلا انتظارش رو نداشتم ،خیلی غیره منتظره بود.از خوندن پستشون اشک توی چشمهام جمع شدبرای اول صبح خبر خیلی خوبی بود  چون دوست عزیزمون مهسا خانم بعد از یه مدت دوری از همسرشون که توی آنکارا دانشجوهستن بالاخره همه کارهاشون ردیف شد وبه سلامتی عازم آنکارا هستن       براشون آرزوی خوشبختی وسلامتی میکنیم وبهشون تبریک میگیم وخدا رو صد هزار بار شکر که به آرزوی قلبیشون رسیدن امیدوارم که همه بخصوص پریسای عزیز هم خیلی زود به آرزوشون برسن ودوران دوری...
12 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مثل هیچکس می باشد